بيشتر بدانيم
یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:پيامبر اسلام, :: 7:29 :: نويسنده : پرويز حضرتي
ويژه نامه ميلاد فرخنده پيامبر اعظم ٬ محمد مصطفي صلوات الله عليه و اله نیمه شب ، خورشید مىتابد ... زمین و آسمان «مكه» آن شب نور باران بود و موج عطر گل در پرنیان باد مىپیچید، امید زندگى در جان موجودات مىجوشید. هوا آغشته به عطر شفا بخش بهاران بود. شبى مرموز و رؤیایى به شهر«مكه» مهد پاك جانان، دختر مهتاب مىخندید. شبانگه ساحت «ام القرى» در خواب مىخندید، ز باغ آسمان نیلگون صاف و مهتابى دمادم بس ستاره مىشكفت و آسمان پولك نشان مىشد. صداى حمد و تهلیل شباویزان خوش آهنگ به سوى كهكشان مىشد. دل سیارهها در آسمان حال تپیدن داشت و دست باغبان آفرینش در چنان حالت سر«گل آفریدن» داشت. خانه «ام القرى» در انتظار رویدادى بود. شب جهل و ستمكارى به امید طلوع بامدادى بود. سراسر دستگاه آفرینش اضطرابى داشت و نبض كائنات از انتظارى دم به دم مىزد كه: امشب، نیمه شب خورشید مىتابد ز شرق آفرینش، اختر امید مىتابد. در آن حال «آمنه» در عالم سرگشتگى مىدید: به بام خانهاش بس آبشار نور مىبارد و هر دم یك ستاره در سرایش می چكد، رنگین و نورانى وزین قدرت نمایی ها نصیب او شگفتى بود و حیرانى. در آن دم مرغكى را دید با پرهاى یاقوتى و منقارى زمرد فام كه سویش پر كشید از بام و در صحن سرا پر زد و پرهاى پرندین را به پهلوى زن درد آشنا سایید، به ناگه درد او آرام شد، آرام به كوته لحظهاى گرداند سر را «آمنه» با هاله امید تنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابید چو دید آن حاصل كون و مكان و لطف سرمد را دو چشمش برق زد تا دید رخشان چهر«احمد(ص)» را، شنید از هر كران عطر دلاویز محمد را. سپس بشنید این گفتار وحى آمیز: الا،اى «آمنه» اى مادر پیغمبر خاتم! سرایت خانه توحید ما باد و مشید باد، سعادت همره جان تو و جان «محمد» باد. - بدو بخشیدهایم اى «آمنه» اى مادر تقوا! صداى دلكش «داود» و حبّ «دانیال» و عصمت « یحیی». - به فرزند تو بخشیدیم: كردار«خلیل» و قول «اسماعیل» و حسن چهره «یوسف» شكیب «موسى عمران» و زهد و عفت «عیسی». - بدو دادیم: خلق «آدم» و نیروى «نوح» و طاعت «یونس» وقار و صولت «الیاس» و صبر بى حد «ایوب» بود فرزند تو یكتا بود دلبند تو محبوب سراسر پاك سرا پا خوب. دو گوش «آمنه» بر وحى ذات پاك سرمد بود، دو چشم «آمنه» در چشم رخشان «محمد» بود كه ناگه دید روى دخترانى آسمانى را به دست این یكى ابریق سیمین در كف آن دیگرى طشت زمّرد بود دگر حورى، پرندى چون گل مهتاب در كف داشت، «محمد» را چو مروارید غلتان شستشو دادند به نام پاك یزدان بوسهها بر روى او دادند. سپس از آستین كردند بیرون «دست قدرت» را زدند از سوى درگاه خداوندى میان شانههاى حضرتش «مُهر نبوت» را سپس در پرنیانى نقره گون، آرام پیچیدند و زآنجا «آسمانى دختران» بر«عرش» كوچیدند.همان شب قصه پردازان ایرانى خبر دادند: كه آمد تك سوارى در«مدائن» سوى «نوشروان» و گفت: اى پادشه «آتشكده آذرگشسب» ما كه صدها سال روشن بود هم امشب ناگهان خاموش شد، خاموش. به «یثرب» یك «یهودى» بر فراز قلهاى فریاد را سر داد: كه امشب اخترى تابنده پیدا شد و این نجم درخشان اختر فرزند«عبدالله» نوین پیغمبر پاك خداوندست و انسانى كرامندست. یكى مرد عرب اما بیابانگرد و صحرایى قدم بگذاشت در«ام القرى» وین شعر خوش برخواند: كه اى یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟ چه كس دید از شما آن روشنان آسمانى را؟ كه دید از «مكیان» آن ماهتاب پرنیانى را؟ زمین و آسمان «مكه» دیشب نور باران بود هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود بیابان بود و تنهایى و من دیدم كه از هر سو ستاره بر زمین ما فرود آمد به چشم خویش دیدم: ماه را از جاى خود كندند ز هر سو در بیابان عطر مشك و بوى عود آمد بیابان بود و من، اما چه مهتاب دلارایى! بیابان بود و من، اما چه اخترهاى زیبایى! بیابان، رازها دارد ولى در شهر، آن اسرار، پیدا نیست بیابان نقش ها دارد كه در شهر آشكارا نیست كجا بودید اى یاران؟ كه دیشب آسمانی ها زمین «مكه» را كردند گلباران ولى گل نه، ستاره بود جاى گل زمین و آسمان «مكه» دیشب نور باران بود هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود. به شعر آن عرب، مردم همه حالى عجب دیدند به آهنگ عرب این شعر را خواندند و رقصیدند: كه اى یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟ چه كس دید از شما آن روشنان آسمانى را؟ كه دید از «مكیان» آن ماهتاب پرنیانى را؟ بیابان بود و تنهایى و من دیدم كه از هر سو ستاره بر زمین ما فرود آمد به چشم خویش دیدم ماه را از جاى خود كندند ز هر سو در بیابان عطر مشك و بوى عود آمد بیابان بود و من، اما چه مهتاب دلارایى! بیابان بود و من، اما چه اخترهاى زیبایى! بیابان رازها دارد، بیابان، نقش ها دارد كه در شهر آشكارا نیست كجا بودید اى یاران؟ كه دیشب آسمانی ها زمین «مكه» را كردند گلباران ولى گل نه، ستاره بود جاى گل زمین و آسمان «مكه» دیشب نور باران بود هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود. روانت شادمان بادا! كجایى اى عرب، اى ساربان پیر صحرایى؟! كجایى اى بیابانگرد روشن راى بطحایى؟! كه اینك بر فراز چرخ، بینى نام «احمد» را و در هر موج بینى اوج گلبانگ «محمد» را «محمد» زنده و جاوید خواهد ماند «محمد» تا ابد تابنده چون خورشید خواهد ماند جهانى نیك مىداند كه نامى همچو نام پاك پیغمبر مؤید نیست و مردى زیر این سبز آسمان همتاى «احمد» نیست اگر بینیم روزى در جهان نام «محمد» نیست.
اهل جهان مست تولا شويد از دل و جان عاشق و شيدا شويد که جلوه اي ز حي سرمد آمد مژده عزيزان که محمد آمد شکر خدا آمده ختم رسل رسيده ناجي جهان عقل کل خلق شده نه فلک از برايش جان جهانيان بود فدايش تمام عالم شده مست رويش فلک شده بسته به تار مويش محمد می آید
محمد (ص) می آید . محمد (ص) در ماه «ربیع» می آید. و همراه با خود، ربیع قلوب و بهار جان ها و طراوت ایمان را به همراه می آورد . محمد (ص) می آید . از نسل ابراهیم بت شكن، از سلاله پاكان، از دامن «آمنه» عفیف ، از مكه معظمه ، از خانه خدا ... . با مشعلی از «حق» فرا دست ، كه می بینی آتشكده «آذرگشسب» ، با طلوع حضرتش ، به خاموشی می گراید ، به نشان فرو مردن فروغ دروغین آتش اهورایی ، در جلوه جمال الهی و جلال كبریایی . و این «صبح صادق» رسیدن «روز» را نوید می دهد، پس از شب دیجور و ظلمت ظلم ، پس از قرن ها قساوت و سال ها سفاهت . و با این «میلاد» لرزه و شكاف ، در كاخ «كسری» می افتد ، به نشانه این كه از این پس «كعبه» كوی عشق است ، و سكوی آزادی . و بنای یادبود عدالت و برابری و توحید ، و سمبل قیام مردم و قوام امت و رمز خضوع ، در برابر فقط «الله» . نه «جم» ها . نه «كی» ها ، و «كسری» ها ، و «قیصر» ها ، و «فرعون» ها ... محمد ( ص ) می آید . مردی است از تبار پاك ابراهیم ، آخرین حلقه از سلسله نورانی رسولان ، كه همواره مبشران داد و آزادی ، و معلمان اخلاق بودند ، و رابط میان " خالق " و " خلق " . می آید ... تبر ابراهیم بر دوش ، عصای موسی ، در دست ، قلب مسیح در سینه ، عزم نوح ، در اراده ، صبر ایوب ، در دل ، زیبایی یوسف ، در رخسار، حكمت لقمان ، بر زبان ، حكومت داود و سلیمان ، در سایه قرآن ... می آید ... می آید ... با «فرقان» ، با «آیات»، با «بینات»، با «نور»، با «ذكر» با «كتاب»، با «هدایت»، با «قرآن» ، با «بشارت» ، با «انذار» ، با «وعد» ، با «وعید» ، ... . می آید ... تا خنجر خونین كینه توزی ها و تعصب ها را از دست جاهلان جاهلیت زده برگیرد و «كتاب و حكمت» را ، و «لوح فلاح» و «سلاح صلاح» را به دستشان دهد . می آید ... تا دشمنی ها را به دوستی تبدیل كند ، تا دل ها را به هم نزدیك سازد ، تا پراكندگی ها را به «وحدت» برساند و نیروها و شمشیرها را ، به جای آن كه به روی هم كشیده شود ، برای هم كشیده سازد ، تا به جای «برهم» بودن ، «باهم» باشند . تا از «دیو» فرشته بسازد ، و ... از حیوان ، انسان و از بیگانه ، دوست ، و از رها ، بنده ، و از«بنده» آزاده !... محمد (ص) می آید ، ... محمد (ص) از بطن تاریخ و عمق زمان ، در«هفدهم ربیع» می آید . با اخلاقی جذب كننده و برگیرنده و بركشنده و رشد دهنده ، با رفتاری سرشار از تواضع و فروتنی و خاكساری ، با نگاهی لبریز از شرم و عفاف ، با زبانی حقگوی و خداخوان و صداقت و فصیح ، با بیانی گرم و گیرا و سحار، با قلبی نورانی كه چشمه زلال «معرفت» است ، با دستی كه دوست نواز و دشمن كوب است ، با پایی پویا تر از باد ، نستوه تر از كوه ، با چهره ای به خندانی صبح و درخشش خورشید و زیبایی ماه و عصمت عشق . ماه «ربیع الاول» است ... بهار نخستین ، و طلوعی نوین . و ... محمد ( ص ) می آید ، تا پنجره های گشوده به روی «شب» و «شك» و «شیطان» را ببندد و درهایی را ، فرا روی مردم ، به روی «روز»و «یقین» و «رحمان» بگشاید . می آید ... می آید ... تا دست های بسته را باز كند . تا گام های خسته را به آسایش برساند ، تا پاهای دربند را برهاند ، تا گردن های گرفتاران را از زنجیرهای گران آزاد كند ، تا محرومان موحد را علیه مترفین «شك مدار» بشوراند ، تا «سبطیان» را بر ضد «قبطیان» بر انگیزد و از آنان ، «موسی» هایی فرعون ستیز بسازد . می آید ... تا دیده های كور را بینا سازد ، تا خفتگان را بیدار كند ، تا بندگان «دنیا» را ، سروران «آخرت» نماید ، تا افق های دوردست تری را در چشم انداز كوته نظران «نقد اندیش» و «نزدیك بین» به تماشا بگذارد. می آید ... از دیار یار، و كوی وحی می آید ، از سوی خدا می آید ، با دروازه هایی از علم و عرفان ، و مرجان هایی از آیه و سنت . می آید ، تا درد «جهل» را با داروی «حكمت» درمان كند . تا بیماری شرك را با پیام توحید ، شفا بخشد . تا مردم را از«ستم ادیان» تحریف شده ، به «عدل اسلام» بكشانند ، تا از «اطاعت مخلوق» به «طاعت خالق» دعوت كند ، تا بذر «فضیلت» را در«مزرعه جان» ها بكارد ، می آید ... و با آمدنش برای ملت ها حیات می آورد ، و برای مشتاقان ، ارمغانی از معنویت و اخلاق . آری ... می آید ، می آید ، محمد ( ص ) می آید ، تا قلب های خسته بجوشند تا دست های بسته بكوشند تا نسل های تشنه و محتاج از زمزم حیات ، بنوشند تا چشمه های اشك ، بخشكد از چشم و چهره های یتیمان تا غنچه های خنده بروید بر ساحل لبان اسیران تا ...
درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
|||
|